کد مطلب:259332 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:166

عنایت به برادر
معتمد امام حسن عسكری علیه السلام را با برادرش جعفر در دست علی بن حزین زندانی كرد و پیوسته از او، حال حضرت را می پرسید.

او می گفت: روزها روزه دار و شب ها در عبادت است.

تا آن كه روزی پرسید و علی همان جواب را داد.

معتمد گفت: همین ساعت نزد او برو و به او از جانب من سلام برسان و بگو: برو



[ صفحه 100]



به منزلت به سلامت.

علی گفت: به سوی زندان رفتم، دیدم بر درب زندان الاغی زین كرده مهیا است، وارد زندان شدم، دیدم آن حضرت نشسته و كفش و عبای خود را پوشیده و آماده ی بیرون شدن از زندان و به منزل رفتن است. چون مرا دید برخاست، من رسالت خود را ادا كردم.

حضرتش به الاغ سوار شد، ایستاد.

عرض كردم: برای چه ایستادی ای آقای من!

فرمود: تا جعفر بیاید.

عرض كردم: من به رهایی شما مأمورم.

فرمود: برو به خلیفه بگو: ما با هم از یك خانه آمده ایم، این چگونه می شود؟

آن مرد رفت و برگشت و گفت: خلیفه گفت: من جعفر را به خاطر تو آزاد كردم.